جایگاهی که عماد خراسانی در شعرِ فارسیِ معاصر دارد، مرتبهیی است که اگر چند پلّهیی از آن در تصرفِ بسیاری از کممایگان و میانمایگانِ مرتبط با هنر باشد، بهاصطلاح خدا را بنده نخواهند بود و خودشان و اعوان و انصارشان گوش فلک را کر میکنند که ما چنینیم و ما چنانیم! اما عمادِ خراسانی که از درجهیکهای غزل و عاشقانهسرایی در صد سال اخیر بهشمار میرود، نهتنها به هیچ روی ادعایی نداشت، که گویی بهطرزی آگاهانه میکوشید از «در چشم بودن» بگریزد به کوی بینشانی.
سید عمادالدین برقعی که به عماد خراسانی معروف است، در سال ۱۲۹۹ خورشیدی در مشهد مقدس به دنیا آمده است؛ اما معلوم نیست در چه روزی از آن آخرین سالِ قرنِ سیزدهم پا به عرصه گیتی گذاشته است. آنچنان که استاد، خود در گفتوگویی اشاره کرده، مسببِ این ماجرا گویا مأمورِ ثبتِ احوال بوده که روزِ تولدِ پسرِ سید محمدتقی معین دفتر و بیبی حرمت را در شناسنامه ی او ثبت نکرده بوده است.
عماد خراسانی بسیار زود طعم یتیمی و بهتبعِ آن، تنهایی را چشید. وی سه ساله بود که سایه مادر از سرش برفت. در شش سالگی نیز پدر خود را از دست داد. از آن پس تحت سرپرستی پدربزرگ و مادربزرگ خود، مرحومان سید محمد اقتدارالتولیه و بیبی زهرا زندگی میکرد. اما سایه اقتدارالتولیه نیز چندان بر سر عماد گسترده نبود و در سیزدهسالگیِ عماد، گردش روزگار حمایتِ جدّ مادری را نیز از وی دریغ داشت تا از آن پس، همان بیبی زهرا یگانه سرپرست عماد باشد؛ پیرزنِ مهربان و دلسوزی که به قول مرحوم اخوان ثالث «جانش بود و “آق عماد” و این نام از زبانش نمیافتاد». بیبی زهرا نیز البته تا سال ۱۳۲۹ بیشتر نتوانست پابهپای نوۀ چون فرزند خویش که شهرت شاعریاش نیز پخش شده بود، بیاید.
پس از روزگارِ کودکی نیز تنهایی دست از سر عماد برنداشت؛ گویی تقدیر آن مرد نازنین با تنهایی و انزوا رقم خورده بود. او در ۲۴، ۲۵ سالگی با خانمی از تهران ازدواج میکند، اما این ازدواج دوامی نمییابد و همسر عماد حدود هشت ماه پس از ازدواج، به علت بیماری به رحمت حق میپیوندد و عماد بیآنکه فرزندی داشته باشد، تا پایانِ عمر، یعنی روز بیست و هشتم بهمن ماه سال ۱۳۸۲ تنهایی پیشه میکند. در این میان البته دلِ عاشقِ او همواره از عشق گرم بود اما همین عشق و عاشقیهای به فراق منتهیشده نیز بیشتر بر تنهایی شاعر میافزود.
عماد خراسانی هر قدر در ریاضیات ضعیف بود، اما در شعر و ذوق و ادبیات، قوی بود و دارای ذوق و قریحه. او شاعری را در نُه سالگی آغاز کرده بود و در آن سالهای تنهاییِ کودکانه البته پدربزرگش، مرحوم سید محمد اقتدارالتولیه که خود اهل ذوق و ادب بود، با تشویقهای خویش به عماد بال و پر میداد. بهجز این جدّ مادری، دایی عماد نیز مشوق خوبی برای او بهشمار میآمد: «دایی داشتم به نام حسن علی تقوی؛ برای اینکه من را تشویق کند، خیلی زحمت میکشید. مهمانی میداد و به من تکلیف شعرخواندن میکرد. خوب من هم تشویق میشدم و آن زمان، خوب فرق شعر خوب را از بد نمیفهیمدم، چیزهایی میگفتم.
«عماد خراسانی»، تخلصی بوده که روانشاد فریدون مشیری بهنوعی برای این شاعرِ استاد برگزیده بوده است. عماد در اینباره گفته است که «روزنامه “ایرانِ ما” شعر از ما چاپ میکرد و بالایش مینوشت عماد مشهدی. آن موقع آقای مشیری مجله روشنفکر را داشت؛ در صفحه هنریش دیدم یک غزل از من چاپ کرده و بالایش نوشته «عماد خراسانی». خوشم آمد از این تخلص. اسم بنده سید عمادالدین برقعی است؛ و از ایشان تشکر کردم که باعث شد که از این تخلص استفاده کنم.
مهدی اخوان ثالث در معرفیِ شأنِ شاعریِ عماد خراسانی، بر روی نکته بسیار مهمی دست گذاشته است. وی با در نظرگرفتنِ گستره شعر فارسیِ دری، نوشته است که «بسیاری شاعران را میشناسیم که با چند تایی شعر خوب شهرت و عزت همیشگی به دست آوردهاند و بعضی با وجود اینکه دیوانی مفصل دارند، سبب اشتهار و یادآورِ نامشان فقط یکی دو سه شعر لطیف و گیرا است که با آنها در میانِ سران و گردنان خودی مینمایند و تمایزی نشان میدهند و باقی آثارشان در حدّ پایینتری است و بسا که اگر این دو سه شعر را نمیداشتند، همآنچنان شهرت و عزت نیز نمییافتند. در متوسطان و متأخران، شعرایی ازقبیل وحشی بافقی، کلیم کاشانی، نشاط اصفهانی، فروغی بسطامی، محمودخان ملکالشعرای صبا، صفای اصفهانی و بسیاری دیگر، چنین حالتی دارند… . از این مقدمه کوتاه میخواهم نتیجه بگیرم که اگر از عماد عزیز ما فقط شعر پُرشور «ایدل بلا» و «شمع آرزو» و «ای عشق» و «زلف طلایی» و «ماجرای نیمشب» و غزلهای «دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم…»، «ای آسمان مگر دل دیوانه منی…»، «تا دلی است، به که خوبان را باشد ارزانی…»، «باز آهنگ جنون میزنی ای تار امشب…»، «گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر…» و «دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز…» باقی میبود، کافی بود که آن تفرّد و امتیاز را بهاضعاف جلوگر سازد و نامش در عِداد شعرای غِناییِ لطیفطبعِ عاشقشیوه ذکر همیشگی بیاید؛ و حال آنکه تقریباً هم از طرازِ آنچه گذشت، بسیاری شعرهای زنده و جمیل و گیرای دیگر دارد.
شاعری نامدار که از شهرت گریزان بود
جایگاهی که عماد خراسانی در شعرِ فارسیِ معاصر دارد، مرتبهای است که اگر چند پلّهای از آن در تصرفِ بسیاری از کممایگان و میانمایگانِ مرتبط با هنر باشد، بهاصطلاح خدا را بنده نخواهند بود و خودشان و اعوان و انصارشان گوش فلک را کر میکنند که ما چنینیم و ما چنانیم! اما عمادِ خراسانی که از درجهیکهای غزل و عاشقانهسرایی در صد سال اخیر بهشمار میرود، نهتنها به هیچ روی ادعایی نداشت، که گویی بهطرزی آگاهانه میکوشید از «در چشم بودن» بگریزد به کوی بینشانی.
عماد خراسانی هم صدایی خوش داشت و هم به ردیف و گوشههای موسیقی ایرانی بسیار مسلط بود. از این رو، در محافل خصوصی و دوستانه نیز به خواهشِ جمع، آواز میخواند.
اما پیوستگیِ عماد خراسانی با موسیقی تنها به صدا و آوازِ او بازنمیگردد؛ شعرِ پر از احساس و عاطفه عماد نیز بارها با موسیقی همراه شده و به شکل ساز و آواز یا تصنیف، با صدای خوانندگان گوناگونی چون استادان اکبر گلپایگانی، محمود محمودی خوانساری، غلامحسین بنان، عبدالوهاب شهیدی حسین خواجهامیری، ناصر مسعودی، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به گوش مخاطبان رسیده است.
اما در انتها عماد خراسانی پس از یک دورهٔ بیماری در صبح روز شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲ در تهران در سن ۸۲ سالگی درگذشت.